• وبلاگ : فرياد بر تو اي عشق
  • يادداشت : غروب تنهايي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    آب را گل بکنيم
    آه سهراب ببخش
    بين دنياي من و هستي تو
    بين مشروب من و مستي تو
    صد هزاران قدم و پاره قدم فاصله است
    تو و يک رخت سپيد همه احساس و اميد
    من و يک جامه و يک روي سياه و کنون موي سپيد
    تو پر از عشق و هياهو و صفا
    من گرفتار سکوت
    تو و دنياي قشنگ و زيبا
    من اسير برهوت
    ده بالايي دوران قشنگت سهراب
    آب را روشن و زيبا ديدند
    و بر ان رود روان همچو دلهاي قشنگ خودشان
    روشني بخشيدند
    ده بالايي ما سهرابا ده نامردي و نيرنگ و رياست
    وز دل هر مردش بوي سنگين تعفن به هواست
    آب را گل بکنيم
    سهم من از کفتر تو فضله اي پست چو نامردان است
    و من مانده به آن نان فرورفته در آب
    از تن خسته و درويش تو محتاج ترم
    و چو کوزه بدان دست لطيف
    پر از ان آب سفالين گردد
    تشنه اي را زندگي مي بخشد
    و من از هر چه حيات است تنفر دارم
    و کنون سهرابا اگر از بهر من در حسرت و در صدد نفريني
    نفرين کن من به نفرين عزيزان همه عادت دارم
    ولي اين بار عزيز اين صداي سخن يک مرد است هر کجا رودي و آبي ديدم
    من از امروز از اين لحظه و دم
    به خدا قسم که گل خواهم کرد
    آب را گل بکنيم

    آپـــــــــــــــــــــــــــــــــم