آب را گل بکنيم آه سهراب ببخش بين دنياي من و هستي تو بين مشروب من و مستي تو صد هزاران قدم و پاره قدم فاصله استتو و يک رخت سپيد همه احساس و اميد من و يک جامه و يک روي سياه و کنون موي سپيد تو پر از عشق و هياهو و صفا من گرفتار سکوت تو و دنياي قشنگ و زيبا من اسير برهوت ده بالايي دوران قشنگت سهراب آب را روشن و زيبا ديدند و بر ان رود روان همچو دلهاي قشنگ خودشانروشني بخشيدندده بالايي ما سهرابا ده نامردي و نيرنگ و رياست وز دل هر مردش بوي سنگين تعفن به هواست آب را گل بکنيم سهم من از کفتر تو فضله اي پست چو نامردان است و من مانده به آن نان فرورفته در آب از تن خسته و درويش تو محتاج ترم و چو کوزه بدان دست لطيف پر از ان آب سفالين گرددتشنه اي را زندگي مي بخشد و من از هر چه حيات است تنفر دارم و کنون سهرابا اگر از بهر من در حسرت و در صدد نفريني نفرين کن من به نفرين عزيزان همه عادت دارم ولي اين بار عزيز اين صداي سخن يک مرد است هر کجا رودي و آبي ديدم من از امروز از اين لحظه و دم به خدا قسم که گل خواهم کردآب را گل بکنيم
آپـــــــــــــــــــــــــــــــــم