احمد هرگز دوست نداشت رنج رفتن دوستانش را ببيند. او هميشه به جملهي «همينگوي» ايمان داشت: «هركسي كه ميميرد ذرهاي از وجود توهم با اوست. پس هرگز نپرس، ناقوس ساعت مرگ كه را مينوازد. ناقوس ساعت مرگ تو را مينوازد.»
البته ببخشيد
حسابي جا داره با هم بحث كنيم
چه بحثي؟؟؟
خب مشخصه گفتي كه هيچ انديشه اي پاك نيست
به نظرم با اون وبلاگي كه اسمش سرزمين روياست ارتباطي داري
خب كلمه خيانت هم توش زياد به كار رفته بود....
اما منتظرم باش
الان فشارم او.مده پايين يك كم سرگيجه به سبك فيلم سرگيجه الفرد هيچكاك گرفتم
ميام منتظرم باش البته نميخواد اب وجارو كني
شام هم نميخواد زحمت ميفتي عزيزم
ما درويشان با نان وابي سيرميشيم
امشب
يا علي