بی عنوان
سلام به نازنینی که دیروز عاشقیمان را بیشتر از غرورش دوست داشت و امروز غرورش را بیش از من دوست دارد
گفتی برم میرم برای همیشه سرنوشت همینه هیچوقت راه نمیاد افسارت دست اونه هیچ چیزی قابل پیش بینی نیست سخته راه زندگی چه خوب میشه در بدو تولد میمردیم به خدا سختی های این دنیا بیشتر از راحتیاشه اگه نبودیم راحت میشدیم نه دوست داشتنی رو میدیدیم نه قلبی رو که شکسته هیچوقت مجبور نیستی تن به سرنوشت بدی ماجرای زندگی من و حتی تو خیلی پیچیدست نه من میفهمش نه تو گذشت تنها راهه و البته اجباری ترین مجبوری بگذری گذشت کنی از همه چیز و اما دنیا ازت نمیگذره هرچقدر سکوت کنی باید امتحان پس بدی حتی روح آدما هم دوست دارن ما گذشت داشته باشیم اما به چه بهایی؟به بهای از دست دادن چیزایی که دوسشون داریم...مثل ماه و خورشید هرگز دیگه همدیگرو نمیبینیم شاید یه روزی تو آینده ببینم با یکی دیگه شاید یه خورشید دیگه دنیا همینه محل بدست آوردن و از دست دادن.... سرمایی که تو وبلاگ من هست از حقیقته زندگی منه از خودمه من سردمه همه جا سرده حتی دیگه قلبم هم سرد شده از این دنیا مرگ یه موهبته برای من اما میترسم از اینکه بیشتر سرد شم حتی از مرگ هم میترسم از سرماش یه جای تنگ که فقط آخر هفته ها ملاقات داری...اونقدر گناه داریم که از مرگ هم میترسیم وگرنه خدا گرمتر از اونیه که ما درک کنیم
....خدایا آغوشتو باز کن از این دنیا خسته شدم....