دنیای من!
به سر پوش زمین بنگر
هزاران نقطه سوسو میزند اما
اگر آن کهکشان از هم بپاشد بر زمین ریزد
تو باور کن که یک قطره از آن باران رحمت زا
به روی کلبه چوبین من هرگز نمیرقصد نمی غلتد
و اما
اگر یک تیر به زهر آلود
در شامی سیاه و تار
ناگه از کمان خود جدا گردد به سان مرغکی از کوچ برگشته
به سوی سینه ام آید
و حتی پیش از آنکه من بخود آیم
درون سینه ام نالد
که ای مرد جوان
آغوش قلبت روی من بگشا
که من از مردم خوشبخت میترسم