گربم م م م
سلام دوستان عزیزم
بچه ها دعا کنین برگرده...
سلام دوستان عزیزم
بچه ها دعا کنین برگرده...
سلام سلام سلام چطورین؟:من که زیاد خوب نیستم اما امیدوارم شما خوب باشین خیلی وقت بود حوصله آپیدن نداشتم یعنی حوصله نمیزارن که واسه آدم اما خوب عیدی من دو تا شعر که براتون میزارم حالشو ببرین خودم دقیقه 10 دقیقه مونده به عید نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد اگه خوشتون نیاد هم که....جونه من اگه کپی میکنین جایی میزارین بنویسین مال من بوده ها البته دومیه شبیه شعر نیست ولی خوب هر جور دوست دارین تفسیر کنین بیخیال به همتون خوش بگذره
آن زمان که سکوت تنها حرف میشود
انسان تازه یاد میگیرد
که گفتن بیهوده است
جایی که همه گوش ها را گرفته
و زبان به حرف گشوده اند
دنیای من چنین است....
ومن مثل گذشته
سکوت میکنم...
شاید روزی
کسی پیدا شود
که معنی سکوتم را بفهمد...
من وسعت درد یک برگ پاییز زده را
زمانی فهمیدم که خیلی دیر شده بود...
ان زمانی بود که از اوج خوشی هایم
به دره ای از غم سقوط کردم...
ان زمان که فهمیدم
پاییز چیست
غربت چیست
بیصدا مردن چیست که خیلی دیر شده بود
و
من دچار پاییز غربت
و
بیصدا مردن شدم.....
سلام دوستان
ببخشید یه مدت نبودم شرمنده شدم
ممنونم از همه ی نظراتی که گذاشتین...فکر کنم فهمیدم معنیش چیه...
یه شعر نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد...
قدم میزنم...آرام ارام بین کوچه های اشنایی...
بین کوچه های پر از خاطره خاطره خاطره
قدم میزنم وناگاه تو می آیی...
سکوت میکنم...
سکوت میکنی...
و دنیا به فریاد در می آید
چشمانم میبارند و تو...
نمیدانم...
نمیدانم آن زمان که مرا ببینی چه خواهی گفت...
دلم بهار را فریاد میزند اما...
نه نمیتوانم چیزی بگویم...
سکوت میکنم و هنوز نمیدانم روز دیدار چه خواهی گفت...
و شاید...
سرانجام همه ی عاشقان...
یکسان است...
خدا....
برایم واژه ای نامفهوم بود
وقتی اشک های یتیمی را دیدم
وروح خسته ی پیرزنی را
خدایا این چه تقدیریست که این چنین رقم خورده
هنوزهم کودکی گل فروش سر چهارراه ایستاده
وگل هایی که روزی
می خشکند
یه سوال ازتون داشتم امیدوارم همه ی کسانی که به وبلاگم سر میزنن جوابم رو بدن
عشق چیه؟
چیکار کنیم که عشق کسی رو باور نکنیم؟
اصلا میشه کسی رو که یه روزی واسش میمیردی و با وجود اون نمیتونیستی آهنگ غمگین رو گوش کنی
رو فراوموش کنی؟
اصلا میشه فراموش کرد؟؟؟
آب را گل بکنیم
آه سهراب ببخش
بین دنیای من و هستی تو
بین مشروب من و مستی تو
صد هزاران قدم و پاره قدم فاصله است
تو و یک رخت سپید همه احساس و امید
من و یک جامه و یک روی سیاه و کنون موی سپید
تو پر از عشق و هیاهو و صفا
من گرفتار سکوت
تو و دنیای قشنگ و زیبا
من اسیر برهوت
ده بالایی دوران قشنگت سهراب
آب را روشن و زیبا دیدند
و بر ان رود روان همچو دلهای قشنگ خودشان
روشنی بخشیدند
ده بالایی ما سهرابا ده نامردی و نیرنگ و ریاست
وز دل هر مردش بوی سنگین تعفن به هواست
آب را گل بکنیم
سهم من از کفتر تو فضله ای پست چو نامردان است
و من مانده به آن نان فرورفته در آب
از تن خسته و درویش تو محتاج ترم
و چو کوزه بدان دست لطیف
پر از ان آب سفالین گردد
تشنه ای را زندگی می بخشد
و من از هر چه حیات است تنفر دارم
و کنون سهرابا اگر از بهر من در حسرت و در صدد نفرینی
نفرین کن من به نفرین عزیزان همه عادت دارم
ولی این بار عزیز این صدای سخن یک مرد است هر کجا رودی و آبی دیدم
من از امروز از این لحظه و دم
به خدا قسم که گل خواهم کرد
آب را گل بکنیم
این روزها چشم انتظارم...
چشم انتظار نشانی از تو...
هر چه میگردم بیشتر خرد تر میشوم...
تو که بودی هر چقدر تو را میابم تو را بیشتر گم میکنم
چرا همه از تو متنفرند؟؟؟
اما نه من عاشق هستم
خدا گفته هیچ وقت عاشق از معشوق گله نمیکند...
خدایا چه امتحان سختیست
نه...نه...این امتحان نیست...
یک تمرین است مثله مشق شب...برای فراموش کردن
دنیای کودکی یادت می آید؟مشق شب...
آه خدا حس میکردم اگر بزرگ شوم همه ی این مشق ها پایان میپذیرد...
چه خیال بیهوده ای...خدایا باید تمرین بی او بودن را بکنم...
این از مشق شب هم سخت تر است... شعر از خودمه
به خاطر روی زیبای تو بود افسوس که تو هیچگاه نفهمیدی...
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو
ای گل تازه که بویی زوفا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
ای فلک بازی چرخ تو نازم
بی دریغ امده ام تا که ببازم
ای دریغا که شد چشم سیاهی
قبله گاه منو روی نمازم
بیچاره دلم...
که رفتنت نکرده باور...
هنوز هم هوای عشق دارد به سر...
هنوز هم با چراغ های اشک رنگینم....
خانه را برای آمدنت اذین کرده ام.........
و قلبم را برای بودنت خالی ترین نموده ام...
شفافی چشمان خیسم وزلالی شعر ترم را......
نذر امدنت کرده ام تا بیایی....
اما خانه میداند که تو....
نخواهی آمد سفربخیر...
رفتی با غیر...
ای کاش مثل من برای همیشه حسرت نوش تکه ای عشق بمانی...
مطمئن باش ، برو ...
ضربه ات کاری بود ، دل من سخت شکست ...
و چه زشت به من و سادگیم خندیدی
به من و عشقی پاک ، که پر از یاد تو بود ...
و به این قلب یتیم
که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود ...
تو برو تا راحت تر
تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم