....این روزها دلم جوری خاص است جوری که با هیچ چیز جور نمیشود
این روزها هیچ قله ای را فتح نمیکنم...دلم برای هیچ رنج دیده ای نمیسوزد...
پول هم ندارم لباس هایم را ست کنم و پز پولهایی را که ندارم بدهم...
این روزها احساس میکنم نه من منم و نه انکه درونم است مرا میخواهد...
چه قصه ی غریبیست شنیدن اهنگ هایی که مرا یاد عشق هایی که ندارم می اندازد..
امسال جور عجیبی دلتنگه زمستانم با ان دانه های سرد برفش که وادارت میکند شال و کلاه کنی..و مسافری که چشم به راهش هستم...
قشنگ است مگر نه اینکه دیگر کسی تو را نمیشناسد؟دیگر پشت سرت کسی حرف نمیزند..
راستی زمستان های دنیا قشنگتر است...
نه این منم نه تو انی هستی که باید باشی...
کارهای زشت زیاد است اما ته خلاف من شاید نرنجیدن دلم باشد برای پسرک گلفروشی که در چهارراه گل میفروشد و از سرما میلرزد....
این دنیا را به تو نمیبخشم دنیای غریبیست...
میترسم با تو هم نسازد...
انوقت چه کسی شب ها بی ادعا برایم لالایی بخواند؟
دوستت دارم ها را عاشقانه ها را چه کسی برایم بخواند اگر تو هم مثله من ادم برفی شوی؟
اگر سر حرف الف کلاه نمیگذارم این نیست که شیاد نیستم..اینطور راحت تر است...
این روزها رسیده ام به جایی که از خدا میخواهم به خودم دروغ نگوووویم...
تو را با هیچ چیزی عوض نخواهم کرد...
والسلام زیــــــــــــــــبای من..........